حمیدا ...
جناب آقای حمید اسماعیل زاده روی سخنم با شماست . آیا شما فکر کرده ای که بازی کردن با احساسات چند جوان پاک و مخلص کار خوبی است ؟ نه ... به خدا قسم که کاری بس زشت و قبیح است . آیا از حال و هوای آنان خبر داری ؟ اگر جویای حال آنان هستی بدان:
1- محمد در بستر بیماری افتاده و شب ها کابوس هایی وحشتناک می بیند . او در خواب دیده که هفت آمپلی فایر d & d ، هفت میکسرو اکولایزر را بلعیده اند (معاذ الله) . و حال اگر جویای تعبیر آن هستی بدان که در آینده ای بس نزدیک از او در یکی از هیئت های بزرگ کشور دعوت بعمل آورده و او برای همیشه از بصائر خداحافظی خواهد کرد .
2- محسن نیز احوال خوشی ندارد . او هفت روز است که در اتاقش خود را محبوس و زندانی کرده و سعی میکند با عبادت خداوند ، قلب دردمندش را تسکین دهد . شایعاتی نیز وجود دارد که در بعضی منابع معتبر از او نقل شده است از جمله اینکه : او در هنگام عوض کردن لامپ خانه شان بدلیل بی احتیاطی دچار سانحه برق گرفتگی شده و یکی دو روزی هذیان می گفته . او در طی این دو روز مرتبا این جمله را تکرار می کرده : ((یا مسئولین بووووق . افتحوا باب الدفتر . ))
3-هادی پس از تعطیلی دفتر دچار بیماری افسردگی شده است . باید گفت نشانه هایی از جنون نیز در او دیده شده است . او از دو هفته ی پیش جلسات روانشناسی را شروع کره است. داروهایی که او مصرف می کند هزینه های گزافی بر دوش خانواده اش گذاشته است . او به دلیل این شکست روحی طبع شعری اش فوران کرده و شعرهایی میگوید در حد اعلا ... . جدیدا هم دیده که خواجه حافظ را در جیب خود کرده .
4-حاجی استاجی هم پس از تعطیلی دفتر ، کلاس درس تفسیر خود را تعطیل کرد و عمامه خود را بر زمین کوبید . او اکنون فقط تدریس فقه و اصول را انجام می دهد و اکنون در حال فروکردن مفهوم حجیت خبر واحد در کله ی یکی از شاگردانش است . اطلاعات بیشتری از او در دسترس نیست .
5-حسین نیز پس از این واقعه ی شوم نیم متر از قدش آب رفت . اکنون نیز می توان قد او را با یک خط کش سی سانتی اندازه گیری گرد . هم چنین او با دوچرخه اش تصادفی مهلک با یک دستگاه خوردو پراید داشت که پس از آن واقعه پایش شکست و اکنون پایش در گچ است.
6-یک بصائری نیز مدت های مدیدی است در هیچ وبلاگی سروکله اش پیدا نشده است . گروه های تجسس برای یافتن او از بیمارستان ها و مراکز پزشکی قانونی جست وجو را شروع کرده اند .
7- و اما من ، اگر جویای حال من هستی بدان که من هیچ احساسی نسبت به این تفاق ندارم . من حتی ککم هم نگزید .
حال ای حمید خان ! اگر به خودت رحم نمی کنی لا اقل به این طفلکی ها رحم کن . به امید روزی که در دفتر را باز شده ببینیم .