مثبت منفی

این اصل رو باید قبول کنیم : (( طبیعت رو مخالف ها بنا شده )) ... مثبت منفی ، آب وآتیش ، زن و مرد ...

مثبت منفی

این اصل رو باید قبول کنیم : (( طبیعت رو مخالف ها بنا شده )) ... مثبت منفی ، آب وآتیش ، زن و مرد ...

طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر

مسافر کربلا(6)

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۹ ق.ظ

اشک چشم

کنار پدرم نشستم . با دلی گرفته محو تماشای حرم مولا بودم . هر طرف حرم را که سر می چرخاندی روضه خوانی نشسته بود

. همه ی روضه خوان ها هم روضه ی حضرت زهرا(س) می خواندند . تصورش اکنون برایم دردآور است .فکرش را بکن . روضه

ی حضرت  زهرا (س) در حرم مولا علی (ع) . . .

در گوشه ای از حرم زائرانی از پاکستان آمده بودند . عزاداری شان به سبک خودشان بود . خاص و جذاب .

زائران ایرانی خیلی زیاد بودند . هر طرف سر می چرخاندی زائران ایرانی را می دیدی . نمی دانم حضور زیاد زائران ایرانی بود

یا کرامت و بزرگواری مولا که من در حرمش هیچ احساس غریبی نمی کردم . البته فقط در حرمش . . .

صدای حاج آقای برغمدی مرا به خود آورد .به سمت درب خروجی راه افتادیم . جلوی در باب القبله دوباره به امیرالمومنین

سلامی عرض کردم . سلام وداع :

السلام علیک یا امیرالمومنین . السلام علیک و رحمة الله و برکاته .

از باب القبله از حرم خارج شدیم .  کفشداری چند قدم آن طرف تر بود . کفش هایمان را تحویل گرفتیم و به سمت هتل راه

افتادیم . نگاهی به چشم های کاروانیان انداختم . چشم اکثرشان خیس بود . و چشم های من خشک تر از همه . . .

در این جا به یاد حرف های آقای استاجی افتادم :((ببین ممکنه چون سفر اولته اصلا حس و حال معنوی بهت دست نداده .

خیلی از سفراولی ها رفتن و اومدن ؛ گفتن هیچ حس معنوی بهشون تو این سفر دست نداد .))

با ناراحتی کنار حاج آقای مزینانی رفتم و گفتم :(( ببخشید حاج آقا . یک سوال از خدمتتون داشتم . علت اینکه بعضی ها تو

 حرم امیرالمومنین (ع) اشک چشمشون جاری نمیشه چیه ؟ به خاطر گناهاشونه ؟ ))

پاسخ حاج آقا من رو به فکر فرو برد:(( خیلی ها مثل شما اومدن نجف و همین سوال رو پرسیدن . علت یک چیز دیگه میتونه

 باشه . گاهی عظمت امیرالمومنین و حرمش آدم رو می گیره و نمیذاره اشک چشم جاری بشه . ))

به مسیر ادامه دادیم . بازار های محلی در گوشه و کنار خیابان دیده می شد . یک گوشه اسباب بازی میفروختن . گوشه ای

دیگر پارچه فروشی بساطش رو پهن پهن کرده بود . گاری ها هم در محدوده ی حرم حکم تاکسی را داشتند .


 

بهداشت شهر نجف واقعا ضعیف بود . خیابان ها بسیار کثیف بودند و موش ها در اواخر شب ، شهر را پر می کردند . 

به هتل رسیدیم . مستقیم به طبقه ی پایین و سالن غذاخوری رفتیم . اصلا یادم نیست شام چی دادند . اما خودم سعی می

کردم در طول این سفر از خوردن گوشت حتی المقدور پرهیز کنم . خیلی زود شام خوردم و به اتاقمون رفتم . روی تخت دراز

کشیدم . دوست نداشتم خیلی تو هتل باشم و میخواستم دوباره خیلی زود به حرم بازگردم . اما چه کنم که خستگی راه تمام

وجودم را فرا گرفته بود . . .  

بعد سه چهار ساعت نزدیکای اذان صبح از خواب بلند شدیم . وضو گرفتیم و به لابی هتل آمدیم . با آمدن بقیه ی کاروان به

 سمت حرم راه افتادیم .هوا سرد بود . آنقدر که اگر کت نمی پوشیدی احتمال سرما خوردن وجود داشت . شهر نجف آن موقع

صبح آرامش و سکوت عجیبی داشت . صدای قدم های خود را می شنیدی . رفتیم  و پس از رد کردن چند تا ایست بازرسی

دوباره کفش هایمان را به کفشداری کنار باب القبله تحویل دادیم . دوباره وارد حرم شدیم . حرم نسبتا خلوت بود .

 

 رفتم و سر به ضریح مولا گذاشتم و درد دل هایم را با مولا گفتم .

نیم ساعت به اذان صبح رفتم و جلوی ایوان طلا برای نماز جا گرفتم . اصولا در این زیارت به اوقات نماز خیلی توجه می شد .

همه ی کارها با نماز تنظیم می شد . رفتن و یا برگشتن از حرم ، غذا خوردن و . . . .  و واقعا اینکه خدا واجب کرده نماز رو به

 عربی بخوانیم ، در آنجا معنی پیدا می کند . وقتی اون همه جمعیت که از کشورهای مختلف اومدن در نماز جماعت شانه به

شانه هم می ایستند و همه با هم یکصدا می گویند :((ایّاک نعبد و ایّاک نستعین)) احساس آرامش عجیبی تو قلبت بوجود

میاد . آرامشی که نظیرش رو تو هیچ جا حس نکرده ای .

بعد نماز صبح بلند شدم و رفتم روبروی ضریح نشستم و زیارت امین الله رو خوندم .

 بعد هم بلند شدم و رفتم کنار ضریح . سربه ضریح گذاشتم و تک تک رفقا رو یاد کردم . اینم که میگم یاد کردم نه این که تو

ذهنم به یاد آوردمشون . تک تک رفقا رو به اسم کنار ضریح دعا کردم : یا امام علی ! محمد رو اینطوری کن . حاج آقا را

 اونجوری ، جلیل که دیگه مشخصه و . . .   .*

در ضمن در قنوت نماز و هرجایی که می رفتم دائم یک ذکر ورد زبانم بود :اللهم الرزقنا توفیق البکا علی اهل بیت . هنوز چشمانم قصد نداشتند آرزوی مرا بر آورده کنند .

بعد از خواندن مختصری زیارت نامه برگشتم به صحن و برای همه ی علمای مدفون در حرم فاتحه ای فرستادم و به طرف باب

القبله رفتم . گرگ و میش صبح بود . از باب القبله خارج شدم و کفش هایم را از کفشداری تحویل گرفتم .

خستگی مفرط داشت منو اذیت می کرد . دیگه راه رو یاد گرفته بودم . پس به هتل رفتم .

.........................................................................................................................................................................................................

*این سه دوست عزیز صرفا جهت نمونه بودند وگرنه ما تا اونجا که حافظه مون یاری می داد رفقا را در حرمین شریفین یاد کردیم .

 

 

  

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۲
علی زاهدی

نظرات  (۳)

۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۷ عــ ـاکـ ـف ...
نجف . . .
:(
انگار که پیرمردی 60 ساله این یادداشت رو نوشته، از بس ذکر و دعا می‌گه.

فقط جایی که از گاری‌ها و نظافت شهر گفتی، فضای سازی خوبی کرده بودی،‌ البته نکته عربی بودن رو هم خوب گفتی.
پاسخ:
نفهمیدم منظورتو .
مهمان ما باشید...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی