مثبت منفی

این اصل رو باید قبول کنیم : (( طبیعت رو مخالف ها بنا شده )) ... مثبت منفی ، آب وآتیش ، زن و مرد ...

مثبت منفی

این اصل رو باید قبول کنیم : (( طبیعت رو مخالف ها بنا شده )) ... مثبت منفی ، آب وآتیش ، زن و مرد ...

طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

مسافر کربلا(3)

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۳۲ ب.ظ

حدودای ساعت هفت و نیم صبح  بود که به سمت مرز مهران راه افتادیم . دیدن جاده های غرب کشور با اون گردنه های

 عجیب و دشت های زیبا برام لذت بخش بود . همین طور تو حال خودم بودم که یه دفعه بابام بهم گفت :(( آماده باش بعد

 صحبتهای حاج آقا یه مداحی برا کاروان داشته باشی .)) خوشحال شدم که لااقل توی این سفر این توفیق به من نصیب

 شد تا به زائرای امام حسین (ع) یه خدمتی بکنم

بعد صحبتهای حاج آقای مزینانی ، روحانی کاروانمون ، میکروفونو گرفتم و یه روضه ای برای حضرت زهرا خوندم . انشا..

 که قبول کنند .برای ناهار تو شهر ملایر وایستادیم . بعد خوردن ناهار به سمت کرمانشاه راه افتادیم . توی مسیر ، وقتی

 وارد کرمانشاه شدیم و یکم جلوتر رفتیم، از صحبت های بقیه متوجه شدم که توی این منطقه هم ، ما 8 سال جنگیدیم . ومعلوم نیست توی این 8 سال چقدر خون بر زمین های این تپه ها و دشت ها ریخته . به نظرم جنگیدن تو یه همچین

 مناطقی خیلی خیلی سخت تر از جنگیدن تو مناطقی مثل خوزستان بود .

یکم که جلوتر رفتیم به تپه ای رسیدیم که محل وقوع یکی از عملیات های مهم دوران 8 سال دفاع مقدس بود .

تپه ی مرصاد . . . .

وارد استان ایلام شدیم . همینطور که داشتم منظره ی بیرون رو نگاه می کردم یهو یه چیز خیلی عجیبی دیدم :                                                  

 آره ! این تابلوها بهت نوید میدادن که تا رسیدن به سرزمین موعود بیش از چند کیلومتری باقی نمونده .

شب به مهران رسیدیم . چیزی که اونجا خیلی توجهم رو جلب می کرد سیمکارت فروش ها بودند . خیلی ها بودند که اونجا

 به زائرا سیمکارت عراقی میفروختند . و البته ما هم یکی خریدیم که بعدا به دلیل پیشرفت تکنولوژی هایی مثل وایبر خیلی

 به کارمون نیومد . در ضمن سیم کارت ها تو اونجا 2 نوع اند : دائمی و همیشگی که قیمتش 15 هزار تومنه و مدت دار

 که مدتش چند ماه بیشتر نیست و قیمتش 12هزار تومنه .

اینو برا این گفتم که اگه قسمتتون شد به اونجا برید یه وقت کلاه سرتون نره .

شب رو توی مهران به صبح رسوندیم . نیم ساعت به اذان صبح از خواب بلند شدیم و پس از خوندن نماز جماعت صبح

 ساک ها رو جمع کردیم و راه افتادیم . رفتیم و رفتیم و بالاخره به اونجایی که باید برسیم رسیدیم : پایانه مرزی مهران . . .

 

 

              

                                       


 

در اینجا بود که مدیر کاروان گذرنامه هامونو بهمون داد و تاکید کرد که مطمئن بشیم مهر خروج از کشور رو روی گذرنامه

 هامون بزنند . بعد ازحدود نیم ساعت صف وایساتادن بالاخره نوبت ما شد و مهر خروج رو زدند و ما به طور رسمی وارد

 خاک عراق شدیم . عراق همه چیزش با ایران فرق می کرد . نگهباناشونو که میدیدم یاد فیلم های جنگ می افتادم . عین

 همونا بودند .  

توی عراق هم یه ربعی توی صف بودیم تا مهر به ورود به کشور عراق رو روی گذرنامه هامون زدند . بعد از اونجا رفتیم و

 سوار یکی از اتوبوس ها شدیم . اتوبوسهای عراقی خیلی تمیزتر و شیک تر از اتوبوس های ایرانی بودند .

وقتی از مدیر کاروان پرسیدم چقدر دیگه راه مونده ، تو جوابم گفت :((انشالله سه ساعت دیگه نجفیم  .)) . . .

پایان قسمت سوم

 

 

   

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۲
علی زاهدی

مسافر کربلا (2)

دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ

خلاصه حدودا یک ساعت مونده به اذان صبح به قم رسیدیم . اتوبوس ما رو در حرم پیاده کرد . به ما گفتند بعد اذان صبح همگی همینجا باشید تا بریم به جمکران . وقتی از اتوبوس پیاده شدم احساس می کردم گلویم کمی درد می کند . به قول خودمون یه هولی تو دلم افتاد که نکنه این مریضی توی نجف و کربلا شدت بگیره و ما رو از زیارت بندازه . رفتیم توی حرم و جای شما خالی ، حرم خیلی خیلی خلوت بود . رفتم و بعد از خوندن زیارت نامه سرمو رو ضریح گذاشتم . گفتم :(( یا حضرت معصومه ! شما هم مثل داداشتی . التماست میکنم . خودت شفای منو بده . نذار این مریضی بیشتر بشه .))

بعد از زیارت پدربزرگ گرامی و دیگر علمای حرم نشستم و زیارت وارث رو خوندم . دیگه نزدیکای اذان صبح بود . رفتیم و در شبستان امام خمینی نماز جماعت صبح رو خوندیم . جای شما خالی خیلی کیف داد .

از حرم بیرون اومدیم . با این اتوبوسهای بین شهری رفتیم جای اتوبوس خودمون و به سمت جمکران راه افتادیم . فاصله خیلی زیاد نبود . گلدسته های مسجد دیده میشد . نمیدونم شما هم به این نکته پی بردید که مسجد جمکران کلّا یه وقار و عظمت خاصی داره . به این امید که امام زمانو ببینم داخل مسجد شدم . (نمیدانم شاید هم دیدم . الله اعلم ) . یه توقف نیم ساعته در مسجد جمکران داشتیم .  اعمال آن مسجد رو انجام دادیم . وقت خیلی کم بود . باید سریع بر می گشتیم . وقتی به دم در مسجد رسیدم ، دوباره یه نگاهی به گنبد باصفای مسجد انداختم . از امام زمان تشکر کردم که به من بالاخره حاجتمو دارد .

                                                                                           


وقتی به اتوبوس بر گشتم متوجه یه چیزی شدم . انگار که گلودرد من خوب شده بود . . .

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۲۹
علی زاهدی

مسافر کربلا (1)

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۲۷ ب.ظ

دوست دارم براتون بی مقدمه از این سفر بنویسم . سفری که هر کس آرزوشه یه بارم که شده به این سفر بره . فقط امیدوارم هرکی که آرزوشه به اونجا برس

 آخر به آرزوش برسه . به این حرف هم معتقد نیستم که میگن آدم باید لایق بشه تا به کربلا بره . به قول روحانی کاروانمون :(( اومدن به این سفر

معنوی نه قسمته و نه همت . بلکه فقط دعوته ))
روز جمعه 22 اسفند حول و حوش ساعتای 3 بعد از ظهر از خونه مون راه افتادیم . به ترمینال که رسیدیم سوار اتوبوس  شدیم . وقتی به چشم همه ی

 اونایی که برای بدرقه اومده بودند نگاه کردم ، متوجه شدم  اکثرشون دارن گریه می کنند . عشق حسین زمان و مکان نمیشناسه . خلاصه به سمت قم راه

افتادیم . اینکه آغاز سفرمون با رفتن به زیارت حضرت معصومه (س) شروع میشد لذت این سفر رو برام صد چندان کرده بود . داخل اتوبوس یا صلوات

میفرستادم یا به مداحی گوش میکردم . باورم نمیشد که دارم به عتبات میرم . یعنی هنوز که هنوزه هم باورم نمیشه که من به اونجا رفتم .

کنار پنجره به بیرون نگاه می کردم .
.
.
.
جاده ها . . . . مرا به کجا می برید ؟؟؟؟
......................................................................................................................................................

انشا الله این سفرنامه به زودی زود باز هم بروز خواهد شد . از دفعات دیگر حجم مطالب هم بیشتر خواهد .  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۲۷
علی زاهدی