مسافر کربلا (2)
خلاصه حدودا یک ساعت مونده به اذان صبح به قم رسیدیم . اتوبوس ما رو در حرم پیاده کرد . به ما گفتند بعد اذان صبح همگی همینجا باشید تا بریم به جمکران . وقتی از اتوبوس پیاده شدم احساس می کردم گلویم کمی درد می کند . به قول خودمون یه هولی تو دلم افتاد که نکنه این مریضی توی نجف و کربلا شدت بگیره و ما رو از زیارت بندازه . رفتیم توی حرم و جای شما خالی ، حرم خیلی خیلی خلوت بود . رفتم و بعد از خوندن زیارت نامه سرمو رو ضریح گذاشتم . گفتم :(( یا حضرت معصومه ! شما هم مثل داداشتی . التماست میکنم . خودت شفای منو بده . نذار این مریضی بیشتر بشه .))
بعد از زیارت پدربزرگ گرامی و دیگر علمای حرم نشستم و زیارت وارث رو خوندم . دیگه نزدیکای اذان صبح بود . رفتیم و در شبستان امام خمینی نماز جماعت صبح رو خوندیم . جای شما خالی خیلی کیف داد .
از حرم بیرون اومدیم . با این اتوبوسهای بین شهری رفتیم جای اتوبوس خودمون و به سمت جمکران راه افتادیم . فاصله خیلی زیاد نبود . گلدسته های مسجد دیده میشد . نمیدونم شما هم به این نکته پی بردید که مسجد جمکران کلّا یه وقار و عظمت خاصی داره . به این امید که امام زمانو ببینم داخل مسجد شدم . (نمیدانم شاید هم دیدم . الله اعلم ) . یه توقف نیم ساعته در مسجد جمکران داشتیم . اعمال آن مسجد رو انجام دادیم . وقت خیلی کم بود . باید سریع بر می گشتیم . وقتی به دم در مسجد رسیدم ، دوباره یه نگاهی به گنبد باصفای مسجد انداختم . از امام زمان تشکر کردم که به من بالاخره حاجتمو دارد .
وقتی به اتوبوس بر گشتم متوجه یه چیزی شدم . انگار که گلودرد من خوب شده بود . . .