مسافر کربلا(6)
اشک چشم
کنار پدرم نشستم . با دلی گرفته محو تماشای حرم مولا بودم . هر طرف حرم را که سر می چرخاندی روضه خوانی نشسته بود
. همه ی روضه خوان ها هم روضه ی حضرت زهرا(س) می خواندند . تصورش اکنون برایم دردآور است .فکرش را بکن . روضه
ی حضرت زهرا (س) در حرم مولا علی (ع) . . .
در گوشه ای از حرم زائرانی از پاکستان آمده بودند . عزاداری شان به سبک خودشان بود . خاص و جذاب .
زائران ایرانی خیلی زیاد بودند . هر طرف سر می چرخاندی زائران ایرانی را می دیدی . نمی دانم حضور زیاد زائران ایرانی بود
یا کرامت و بزرگواری مولا که من در حرمش هیچ احساس غریبی نمی کردم . البته فقط در حرمش . . .
صدای حاج آقای برغمدی مرا به خود آورد .به سمت درب خروجی راه افتادیم . جلوی در باب القبله دوباره به امیرالمومنین
سلامی عرض کردم . سلام وداع :
السلام علیک یا امیرالمومنین . السلام علیک و رحمة الله و برکاته .
از باب القبله از حرم خارج شدیم . کفشداری چند قدم آن طرف تر بود . کفش هایمان را تحویل گرفتیم و به سمت هتل راه
افتادیم . نگاهی به چشم های کاروانیان انداختم . چشم اکثرشان خیس بود . و چشم های من خشک تر از همه . . .
در این جا به یاد حرف های آقای استاجی افتادم :((ببین ممکنه چون سفر اولته اصلا حس و حال معنوی بهت دست نداده .
خیلی از سفراولی ها رفتن و اومدن ؛ گفتن هیچ حس معنوی بهشون تو این سفر دست نداد .))
با ناراحتی کنار حاج آقای مزینانی رفتم و گفتم :(( ببخشید حاج آقا . یک سوال از خدمتتون داشتم . علت اینکه بعضی ها تو
حرم امیرالمومنین (ع) اشک چشمشون جاری نمیشه چیه ؟ به خاطر گناهاشونه ؟ ))
پاسخ حاج آقا من رو به فکر فرو برد:(( خیلی ها مثل شما اومدن نجف و همین سوال رو پرسیدن . علت یک چیز دیگه میتونه
باشه . گاهی عظمت امیرالمومنین و حرمش آدم رو می گیره و نمیذاره اشک چشم جاری بشه . ))
به مسیر ادامه دادیم . بازار های محلی در گوشه و کنار خیابان دیده می شد . یک گوشه اسباب بازی میفروختن . گوشه ای
دیگر پارچه فروشی بساطش رو پهن پهن کرده بود . گاری ها هم در محدوده ی حرم حکم تاکسی را داشتند .
بهداشت شهر نجف واقعا ضعیف بود . خیابان ها بسیار کثیف بودند و موش ها در اواخر شب ، شهر را پر می کردند .
به هتل رسیدیم . مستقیم به طبقه ی پایین و سالن غذاخوری رفتیم . اصلا یادم نیست شام چی دادند . اما خودم سعی می
کردم در طول این سفر از خوردن گوشت حتی المقدور پرهیز کنم . خیلی زود شام خوردم و به اتاقمون رفتم . روی تخت دراز
کشیدم . دوست نداشتم خیلی تو هتل باشم و میخواستم دوباره خیلی زود به حرم بازگردم . اما چه کنم که خستگی راه تمام
وجودم را فرا گرفته بود . . .
بعد سه چهار ساعت نزدیکای اذان صبح از خواب بلند شدیم . وضو گرفتیم و به لابی هتل آمدیم . با آمدن بقیه ی کاروان به
سمت حرم راه افتادیم .هوا سرد بود . آنقدر که اگر کت نمی پوشیدی احتمال سرما خوردن وجود داشت . شهر نجف آن موقع
صبح آرامش و سکوت عجیبی داشت . صدای قدم های خود را می شنیدی . رفتیم و پس از رد کردن چند تا ایست بازرسی
دوباره کفش هایمان را به کفشداری کنار باب القبله تحویل دادیم . دوباره وارد حرم شدیم . حرم نسبتا خلوت بود .
رفتم و سر به ضریح مولا گذاشتم و درد دل هایم را با مولا گفتم .
نیم ساعت به اذان صبح رفتم و جلوی ایوان طلا برای نماز جا گرفتم . اصولا در این زیارت به اوقات نماز خیلی توجه می شد .
همه ی کارها با نماز تنظیم می شد . رفتن و یا برگشتن از حرم ، غذا خوردن و . . . . و واقعا اینکه خدا واجب کرده نماز رو به
عربی بخوانیم ، در آنجا معنی پیدا می کند . وقتی اون همه جمعیت که از کشورهای مختلف اومدن در نماز جماعت شانه به
شانه هم می ایستند و همه با هم یکصدا می گویند :((ایّاک نعبد و ایّاک نستعین)) احساس آرامش عجیبی تو قلبت بوجود
میاد . آرامشی که نظیرش رو تو هیچ جا حس نکرده ای .
بعد نماز صبح بلند شدم و رفتم روبروی ضریح نشستم و زیارت امین الله رو خوندم .
بعد هم بلند شدم و رفتم کنار ضریح . سربه ضریح گذاشتم و تک تک رفقا رو یاد کردم . اینم که میگم یاد کردم نه این که تو
ذهنم به یاد آوردمشون . تک تک رفقا رو به اسم کنار ضریح دعا کردم : یا امام علی ! محمد رو اینطوری کن . حاج آقا را
اونجوری ، جلیل که دیگه مشخصه و . . . .*
در ضمن در قنوت نماز و هرجایی که می رفتم دائم یک ذکر ورد زبانم بود :اللهم الرزقنا توفیق البکا علی اهل بیت . هنوز چشمانم قصد نداشتند آرزوی مرا بر آورده کنند .
بعد از خواندن مختصری زیارت نامه برگشتم به صحن و برای همه ی علمای مدفون در حرم فاتحه ای فرستادم و به طرف باب
القبله رفتم . گرگ و میش صبح بود . از باب القبله خارج شدم و کفش هایم را از کفشداری تحویل گرفتم .
خستگی مفرط داشت منو اذیت می کرد . دیگه راه رو یاد گرفته بودم . پس به هتل رفتم .
.........................................................................................................................................................................................................
*این سه دوست عزیز صرفا جهت نمونه بودند وگرنه ما تا اونجا که حافظه مون یاری می داد رفقا را در حرمین شریفین یاد کردیم .