مسافر کربلا(3)
حدودای ساعت هفت و نیم صبح بود که به سمت مرز مهران راه افتادیم . دیدن جاده های غرب کشور با اون گردنه های
عجیب و دشت های زیبا برام لذت بخش بود . همین طور تو حال خودم بودم که یه دفعه بابام بهم گفت :(( آماده باش بعد
صحبتهای حاج آقا یه مداحی برا کاروان داشته باشی .)) خوشحال شدم که لااقل توی این سفر این توفیق به من نصیب
شد تا به زائرای امام حسین (ع) یه خدمتی بکنم
بعد صحبتهای حاج آقای مزینانی ، روحانی کاروانمون ، میکروفونو گرفتم و یه روضه ای برای حضرت زهرا خوندم . انشا..
که قبول کنند .برای ناهار تو شهر ملایر وایستادیم . بعد خوردن ناهار به سمت کرمانشاه راه افتادیم . توی مسیر ، وقتی
وارد کرمانشاه شدیم و یکم جلوتر رفتیم، از صحبت های بقیه متوجه شدم که توی این منطقه هم ، ما 8 سال جنگیدیم . ومعلوم نیست توی این 8 سال چقدر خون بر زمین های این تپه ها و دشت ها ریخته . به نظرم جنگیدن تو یه همچین
مناطقی خیلی خیلی سخت تر از جنگیدن تو مناطقی مثل خوزستان بود .
یکم که جلوتر رفتیم به تپه ای رسیدیم که محل وقوع یکی از عملیات های مهم دوران 8 سال دفاع مقدس بود .
تپه ی مرصاد . . . .
وارد استان ایلام شدیم . همینطور که داشتم منظره ی بیرون رو نگاه می کردم یهو یه چیز خیلی عجیبی دیدم :
آره ! این تابلوها بهت نوید میدادن که تا رسیدن به سرزمین موعود بیش از چند کیلومتری باقی نمونده .
شب به مهران رسیدیم . چیزی که اونجا خیلی توجهم رو جلب می کرد سیمکارت فروش ها بودند . خیلی ها بودند که اونجا
به زائرا سیمکارت عراقی میفروختند . و البته ما هم یکی خریدیم که بعدا به دلیل پیشرفت تکنولوژی هایی مثل وایبر خیلی
به کارمون نیومد . در ضمن سیم کارت ها تو اونجا 2 نوع اند : دائمی و همیشگی که قیمتش 15 هزار تومنه و مدت دار
که مدتش چند ماه بیشتر نیست و قیمتش 12هزار تومنه .
اینو برا این گفتم که اگه قسمتتون شد به اونجا برید یه وقت کلاه سرتون نره .
شب رو توی مهران به صبح رسوندیم . نیم ساعت به اذان صبح از خواب بلند شدیم و پس از خوندن نماز جماعت صبح
ساک ها رو جمع کردیم و راه افتادیم . رفتیم و رفتیم و بالاخره به اونجایی که باید برسیم رسیدیم : پایانه مرزی مهران . . .
در اینجا بود که مدیر کاروان گذرنامه هامونو بهمون داد و تاکید کرد که مطمئن بشیم مهر خروج از کشور رو روی گذرنامه
هامون بزنند . بعد ازحدود نیم ساعت صف وایساتادن بالاخره نوبت ما شد و مهر خروج رو زدند و ما به طور رسمی وارد
خاک عراق شدیم . عراق همه چیزش با ایران فرق می کرد . نگهباناشونو که میدیدم یاد فیلم های جنگ می افتادم . عین
همونا بودند .
توی عراق هم یه ربعی توی صف بودیم تا مهر به ورود به کشور عراق رو روی گذرنامه هامون زدند . بعد از اونجا رفتیم و
سوار یکی از اتوبوس ها شدیم . اتوبوسهای عراقی خیلی تمیزتر و شیک تر از اتوبوس های ایرانی بودند .
وقتی از مدیر کاروان پرسیدم چقدر دیگه راه مونده ، تو جوابم گفت :((انشالله سه ساعت دیگه نجفیم .)) . . .
پایان قسمت سوم