مثبت منفی

این اصل رو باید قبول کنیم : (( طبیعت رو مخالف ها بنا شده )) ... مثبت منفی ، آب وآتیش ، زن و مرد ...

مثبت منفی

این اصل رو باید قبول کنیم : (( طبیعت رو مخالف ها بنا شده )) ... مثبت منفی ، آب وآتیش ، زن و مرد ...

طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر

دیدار یار غایب . . .

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۵۸ ب.ظ
گویی به من الهام شده بود که برخیز و برو محبوبت را دریاب که او منتظر توست . 

چند ماهی بود که او را ندیده بودم . تنها فکرم این بود که بتوانم یک بار دیگر او را ببینم و به جمال محبوبم خیره شوم . بار دیگر 

گرمای آغوشش را حس کنم و بار دیگر بوسه ای بر قلب سخت و آهنینش بزنم .!!!!!!!!!!!!!!!!!* آری قلبی  که ماه ها دوست و

 همدمش را ترک کند قلب نیست ، پولادی است که به قالب قلب در آمده . . . آرزویم این بود که یک بار دیگر دست در دست او در 

شهر سیر کنم . چه روز هایی که با هم در خیابان هایی چون کاشفی و بهار و قائم و ... سیر می کردیم . یادش به خیر . 

آرزویم این بود یک بار دیگر دست نوازش بر سرش بکشم اما حیف که سرنوشت چیز دیگری برای ما مقدر کرده بود . 

با چشمانی پراشک و قلبی پرآه راه افتادم . حالم خراب بود . خراب . . . و راه افتادم .
.
.
.
آنطرف خیابان را نگریستم . خودش بود . مانند همیشه لباسی نقره ای رنگ به تن کرده بود . چشم در چشم یکدیگر شده به هم 

نگریستیم . آغوشش را باز کرد . من نیز دویدم و او را . . .

در همین حال احساساس لگدی مادرانه بر کمر خود کردم  . مادرم بود که می گفت : (( پاشو . برو چار تا نون از نونوایی بگیر . 

نون نداریم .))
 
 با چشمانی اشکبار به مادرم نگریستم و در همان حال باصدایی بغض آلود گفتم :

                                                 ****** دوچرخه ی عزیزم ! همیشه به یادت هستم ******
..................................................................................................................
  * راضی نیستم اگر با خوندن این حکایت فکر بد کردید !!!!!!

این حکایت در کتاب (( الارشاد الچروخ ))  ، باب حکایات ، به قلم ملا علی زاهدی ( حفظه الله ) نقل شده است .

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۹۳/۰۸/۳۰
علی زاهدی

نظرات  (۹)

سلام سلام سلام دوباره اومدم ولی تو یه بارم نیومدی اگه ایندفه بهم سرنزنی دیگه بهت سر نمیزنم
۰۱ آذر ۹۳ ، ۰۱:۵۲ مرتضی استاجی
علی این هلن کیه؟
از بس از فراقش گریستی وسطاش گرفتم محبوبت کیه
یه کم ویرایش نیاز داره
پاسخ:
یعنی شما واقعا فکر کردی نوه ی آیت ا... بهجت با این همه امتیاز معنوی میفته دنبال این کار ها ؟؟؟ خدایا توبه
خیالت راحت باشه . ضعیفه ای بیش نیست .
۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۲:۲۴ حمید اسماعیل زاده
با اینکه غافلگیری خوبی داشت ولی خیلی هم غیر منتظره نبود. یعنی توی متن لو داده بودی که در مورد معشوق غیر انسانی داری صحبت می کنی. بعضی جاها هم بیخودی و افراطی ادبیاتت سنگین شده بود مثل نگریستن و قالب قلب و ... (یعنی یک دست نیست، اگه همه ی متن سنگین بود قشنگ بود.)

ولی به قول سرگذر، باز هم نشون دادی که میتونی از این قالب ها به خوبی استفاده کنی ولی ...

شکل و شمایل پستت اصلا جالب نیست، نه عنوان نه عکس و مهمتر از همه نه ادامه دار بودنش در صفحه ای دیگر.
پاسخ:
راستش رو بخوای تا به حال با یک معشوق انسانی نبوده ام تا بتوانم حس دقیق آن لحظات را بیان کنم !!!! همان هایی را هم که نوشته ام بچه های بالا بهم گفته اند .
بهر حال از نظرات کاربردی تون متشکرم .

۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۴:۰۹ محسن هاشم آبادی
خب، علی آقا با این پست چهره‎ی واقعی و مسیر و طریق خودت رو مشخص کردی.
و نشون دادی که مثل همیشه با چرندیات خودت می تونی رفقا رو شاد کنی !!!
پاسخ:
برای شاد کردن دل مومنان حرص بورزید . زیرا پس از انجام واجبات هیچ چیز نزد خدا از شاد کردن دل مومن  محبوب تر نیست . ( امام رضا (ع ))
۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۴:۱۰ محسن هاشم آبادی
علی جان شما بعد از گذاشتن مطلب وبلاگت رو چک می کنی؟
چون این بی نظمی ها رو حتماً خودت هم متوجه می شی، یه ذره هم غلط املایی زیاد داشت.
پاسخ:
جناب آقای محسن هاشم آبادی ، از نکته نظرات دقیق شما عزیز تشکر کرده و علو درجات را برایتان مسئلت دارم .
انشاءالله همواره در کارهایتان موفق و پیروز باشید .
۰۲ آذر ۹۳ ، ۱۴:۳۲ سیدجلیل عربشاهی
چرخت رو بابات ازت گرفته بود تا درس بخونی؟ نوچ نوچ نوچ

از شوخی گذشته
آخرش خوب تموم نشد
پاسخ:
نه داداش چرخم رو آقا دزده برده بود تا حواسم بیشتر به وسایلم باشه .
واقعا اینو نفهمیدی ؟ نوچ نوچ نوچ
۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۳:۰۷ سیدجلیل عربشاهی
ویوا رو برده بود نوچ نوچ نوچ
یا اونی که تو اعتکاف بردن نوچ نوچ نوچ
پاسخ:
یه سری به اون لینک پایین بزن میفهمی نوچ نوچ نوچ
۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۵:۳۷ محمد دارینی
تا وسطای متنت که خوندم یه انتظار دیگه ای داشتم.
غافلگیری خوبی بود.
نظر محسن و حمید رو با هم جمع کنی میشه نظر من.

پاسخ:
من چی میگم تو چی میگی !!!!!
۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۸:۲۹ ایمان صمدی نیا
سلام علی آقا ؛
انشاءالله زود تر چرختون پیدا بشه !! این کتاب ارشاد الچروخ هم به آخرش برسه همه راحت شن!!
پاسخ:
به پایان رسید این دفتر حکایت همچنان باقیست . . .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی